کلید واژگان تصوف

کلید واژگان تصوف

تصوف- صوفیه-صوفی- درویش- فقیر

   «صوف» در لغت عرب به معنی «پشم» است و «صوفی» کسی است که پشمینه لباس می پوشد. «تصوف» اندیشه و عمل خاصی است که تحت  عنوان فرقه در اسلام ظهور کرده است.

   در این که ریشه تصوف از کجاست و تصوف به چند معنا است نظرات مختلف و حتی ضد النقیضی وجود دارد. چند صد احتمال برای معنای تصوف در کتاب ها ذکر شده است.

   اما آنچه مسلم است تصوف در اواخر قرن اول هجری اندک اندک شکل گرفت و ابو هاشم کوفی اولین صوفی است که این فرقه را پایه گذاری کرده است. این فرقه که در زمان امام صادق(ع) علناً فعالیت خود را آغاز کرده بودند از ناحیه امام صادق(ع) و دیگر ائمه معصومین روایاتی در جرح و رد و انکار صوفیه فرموده اند که سلسله سند آن صحیح است.

   مرحوم طبرسى در مکارم الاخلاق در مورد لعن فرشتگان بر صوفیان آورده است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خطاب به ابوذر می فرمایند:

   «یَا اَبَاذَرُ یَکُونُ فِى آخَرِ اَلْزَّمَانِ قَوْمَُ یَلْبَسُونَ اَلْصَّوفَ فِى صَیْفِهِمْ وَ شِتَائِهِمْ یَرَوْنَ اَلْفَضْلَ لَهُمْ بِذَلِکَ عَلىَْ غَیْرِهِمْ اُولئِکَ یَلْعَنَهُمْ مَلائِکَهِ اَلْسَّمَاءِ وَ الاَرْضِ»([۱])

   (اى ابوذر! در آخر الزمان قومى می آیند که در تابستان و زمستان لباس پشمى می پوشند و این عمل را براى فضیلت و نشانه زهد و پارسایى مىدانند، آنان را فرشتگان آسمان و زمین لعن می کنند.)

   مرحوم ملا محمد باقر مجلسى در کتاب عین الحیاه پس ذکر این روایت آورده است:

   «اى عزیز! اگر عصابه عصبیت از دیده بگشایى و به عین انصاف نظر نمایى، همین فقره که در این حدیث شریف وارد شده است; براى ظهور بطلان طایفه مبتدعه صوفیه کافى است، قطع نظر از احادیث بسیار که صریحاً و ضمناً بر بطلان اطوار و اعمال ایشان و مذمت مشایخ و اکابر ایشان وارد شده است.»([۲])

   به سند معتبر از حسین بن سعید روایت شده است که گفت:

   «سَألْتُ اَبَااَلْحَسَن(علیه السلام) عَنْ اَلْصُّوفِیَّهِ وَ قَالَ: لا یَقُولُ اَحَدَُ بِالتَّصَوُفِ اِلاّ لِخُدْعَهٍ أوْ ضَلالَهٍ أوْ حِمَاقَهٍ وَ اَمَّا مَنْ سُمِّىَ نَفْسَهُ صُوفِیَّاً لِلتَّقِیَهِ فَلا اِثْمَ عَلَیْهِ وَ عَلامَتَهُ اَنْ یَکْتَفِى بِالْتَّسْمِیَهِ فَلا یَقُولََ بِشَىءٍ مِنْ عَقَائِدِهِمْ اَلْبَاطِلَه»([۳])

   (از امام رضا(علیه السلام) از صوفیه سؤال کردم، ایشان فرمودند: کسى قائل به تصوف نمی شود مگر از روى خدعه یا گمراهى و یا حماقت و لیکن اگر کسى از روى تقیه خود را صوفى بنامد، تا از شر آنها در امان بماند بر او گناهى نیست به شرط آن که از عقائد باطل شان چیزى نیاموزد.)

   و نیز به سند صحیح از بزنطى و اسماعیل بن بزیع از امام رضا(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود:

   «مَنْ ذُکِرَ عِنْدَهُ اَلْصُّوفِیَّهَ وَ لَمْ یُنْکِرْهُمْ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَلَیْسَ مِنَّا وَ مَنْ اَنْکَرَهُمْ فَکَأنَّمَا جَاهَدَ اَلْکُفَّارَ بَیْنَ یَدِى رَسُولُ الله(صلى الله علیه وآله)»([۴])

   (هر کس نزد او از صوفیه سخن به میان آید و به زبان و دل انکار ایشان نکند از ما نیست و هر کس صوفیه را انکار نماید گویا این که در راه خدا در حضور رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به کفار جهاد کرده است.)

   هم چنین به سند صحیح از احمد بن محمد بزنطى روایت کرده اند که مردى به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد در این زمان قومى پیدا شده اند که به آنها صوفى می گویند درباره آنها چه می فرمایید؟ امام در پاسخ فرمودند:

   «اَنَّهُمْ اَعْدَائَنَا فَمَنْ مَالَ اِلَیْهِمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ یَحْشُرَ مَعَهُمْ وَ سَیَکُونَ اَقْوَامُ یَدْعُونَ حُبِّنَا وَ یَمِیلُونَ اِلَیْهِمْ وَ یَتَشَّبَهُونَ بِهِمْ وَ یَلْقَبُونَ اَنْفُسَهُمْ بِلَقْبِهِمْ وَ یَأُولُوم اَقْوَالِهِمْ اِلاّ فَمَنْ مَالَ اِلَیْهِمْ فَلَیْسَ مِنَّا وَ اِنَّا مِنْهُ بَرَآءً وَ مَنْ اَنْکَرَهُمْ وَ رَدَّ عَلَیْهِمْ کَانَ کَمَنْ جَاهَدَ اَلْکُفَّارَ بَیْنَ یَدَى رَسُولُ الله(صلى الله علیه وآله)»([۵])

   (آنها «صوفیان» دشمنان ما هستند، پس هر کس به آنان مایل شود از آنان است و با آنان محشور خواهد شد و به زودى کسانى پیدا می شوند که ادعاى محبت ما را می کنند و به ایشان نیز تمایل نشان می دهند و خود را به ایشان تشبیه نموده و لقب آنان را بر خود می گذارند و گفتارشان را تأویل می کنند. بدان که هر کس به ایشان تمایل نشان دهد از ما نیست و ما از او بیزاریم و هر کس آنان را رد و انکار کند مانند کسى است که در حضور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) علیه کفار جهاد کرده است.)

   شیخ مفید به سند صحیح از امام على النقى(علیه السلام) روایت کرده است که محمد بن حسین بن ابى الخطاب در خدمت امام على النقى(علیه السلام) در مسجد النبى بودم. در آن حال گروهى از اصحاب حضرت وارد مسجد شدند که ابو هاشم جعفرى نیز در میان آنان بود ـ او مردى بسیار بلیغ و با کمال بود و در نزد آن حضرت داراى شأن و مقامى بود ـ ناگاه جمعى از صوفیان داخل مسجد شدند و حلقه زدند و مشغول ذکر گردیدند. حضرت به اصحابش فرمود:

   «لا تَلْتَفِتُوا اِلىَْ هَؤلاءِ اَلْخُدَّاعِینَ فَاِنَّهُمْ خُلَفَاءُ اَلْشَّیَاطِینَ وَ مُخَّرِبُوا قَوَاعِدَ اَلْدِّینِ یَتَزَّهَدُونَ لِرَاحَهِ الاَجْسَامِ وَ یَتَهَجَدُونَ لِتَصْیِیدِ الاَنْعَامِ یَتَجَوَعُونَ عُمْرَاً حَتىَْ…»

   (به این حیله گران اعتنا نکنید زیرا جانشینان شیاطین و تخریب کننده استوانه هاى دین هستند. زهد ایشان براى راحتى بدن هایشان و تهجد و شب زنده داریشان براى صید کردن عوام است. عمرى را در گرسنگى به سر برند تا عوام و نادانى را مانند خرها پالان کنند و زین بر پشت آنها گذارند.)

   «لا یُهَّلِلُونَ اِلاّ لِغُرُورِ اَلْنَّاسِ وَ لا یُقَّلِلُونَ اَلْغَذَاءِ اِلاّ لِمَلا اَلْعَسَاسِ وَ اِخْتِلافِ اَلْدَفْنَا مَنْ یَتَکَلَّمُونَ اَلْنَّاسَ باملائهم فى الحب و یطرحونهم باذلالهم فى الجب أوْرَادِهِمْ اَلْرَّقْصُ وَ اَلْتَّصْدِیَهُ وَ اَذْکَارِهِمْ اَلْتَّرَنُمِ وَ اَلْتَّغْنِیَّهِ فلا یتبعهم الا السفهاء و لا یعتقدهم الا الحمقاء فمن ذَهَبَ اِلىَْ زِیَارَهِ أحَدَُ مِنْهُمْ حَیَّاً أوْ مَیَّتَاً فَکَاَنَّمَا ذَهَبَ اِلىَْ زِیَارَهِ اَلْشَّیْطَانِ وَ عَبْدِهِ الاَوْثَانِ وَ مَنْ اَعَانَ أحَدَاً مِنْهُمْ فَکَاَنَّمَا اَعَانَ یَزِیدَ وَ مُعَاوِیَهَ وَ اَبَا سُفْیَانَ»

   (ذکر نمی گویند مگر براى فریب مردم و خوراک خود را کم نمی کنند مگر براى پر کردن قدح و ربودن دل احمقان، با مردم دم از دوستى خدا زنند تا ایشان را به چاه اندازند، اوراد ایشان رقص و کف زدن و غنا و آواز خوانى است و کسى به سوى آنها متمایل نشود و تابع ایشان نگردد مگر آن که از جمله سفیهان و احمقان باشد هر کس به زیارت یکى از آنان در حال حیات و یا بعد از مرگ برود، مانند آن است که به زیارت شیطان و بت پرستان رفته باشد و هر کس یارى ایشان کند، گویا یزید و معاویه و ابوسفیان را یارى کرده است.)

   یکى از اصحاب حضرت عرض کرد; «وَ اِنْ کَانَ مُعْتَرِفَاً بِحُقُوقِکُمْ؟» (اگرچه آن کس به حقوق شما اقرار داشته باشد؟)

   حضرت نگاه تندى به او کردند و فرمودند:

   «دَعْ ذَا عَنْکَ مَنْ اعْتَرَفَ بِحُقُوقِنَا لَمْ یُذْهِبْ فِى عُقُوقِنَا اَمَّا تَدْرِى اَنَّهُمْ اَحَسَّ طَوَائِفَ اَلْصُّوفِیَّهَ وَ اَلْصُّوفِیَّهَ کُلُّهُمْ مِنْ مُخَالِفِینَا وَ طَرِیقَتِهِمْ مُغَایِرَهُ لِطَرِیقَتِنَا وَ اِنْ هُمْ الاَنْصَارِى وَ مَجُوس هَذِهِ الاُمَهَ اُولئِکَ اَلْذِّینَ یَجْهَدُونَ فِى اَطْفَاءِ نُورَ اللهِ وَ اللهُ یَتُّمَ نُورُهُ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکَافِرُونَ»([۶])

   (این سخن را ترک کن، مگر نمىدانى هر کس حق ما را بشناسد، مخالفت امر ما نمی کند، آیا نمی دانى ایشان پست ترین طوائف صوفیه می باشند و این فرقه صوفیه همه شان مخالف ما هستند و طریقه آنان باطل و بر خلاف طریقه ماست و این گروه نصارى و مجوس این امتند و آنان سعى در خاموش کردن نور خدا (اسلام) می کنند و خداوند نور خود را تمام می کند اگرچه کافران خوش ندارند.)

   از امام هادی(ع) روایت شده است که ایشان در مورد صوفیه و فرق مختلف آن فرمودند:

   (اَلْصُّوفِیَّهُ کُلُّهُمْ مِنْ مُخَالِفِینَا، وَ طَرِیقَتُهُمْ مُغَایِرَُ لِطَرِیقَتِنَا، اِنْ هُمْ اِلاّ نَصَاریَْ وَ مَجُوسُ هَذِهِ الاُمَه)[۷]

    (تمام فرقه های صوفیه مخالف ما هستند و راه آنها غیر راه ماست و آنها نصرانیان و مجوسان این امت هستند.)

    هنگامی که بزرگان تصوف دیدند که هر چه روایات در مورد تصوف وجود دارد همگی بر مذمت و سرزنش و ملامت صوفیه است از یک سو و از سوی دیگر پس از غیبت کبری، حتی یک روایت به روایات شیعه اضافه نشده است. شیعه از اینکه راهنما و پیشوای معصوم حاضر داشته باشد محروم است. در نتیجه بهترین تاکتیک تصوف آن شد که تغییر نام دهد. از «صوفی» و «صوفیه» خودرا به «درویش» و «فقیر» نام گذاری کند.

    دیگر در روایات شیعه هیچ مذمتی پیرامون درویش و فقیر وجود ندارد به زعم صوفیان اگر تغییر نام دادند، عقیده شان هم تغییر خواهد کرد. صوفی همان صوفی است خواه نامش را درویش و فقیر و یا هر چیز دیگری بگذارد. اعتقادشان که تغییر نکرده است. در نتیجه دیدگاه ائمه هدی(ع) نسبت به هر آن کسی که این اعتقادات را داشته باشد و طبق این اعتقادات عمل نماید رد کرده اند.

    مقامات صوفیه، با تغییر نام تلاش کردند تا آن ماهیت و هویت اصلی خودشان را مخفی کنند ماهیتی که طبق اعتقاداتش مخالف صریح با اسلام و تعالیم اسلام می نمود.

    امروزه در سر در محل عبادت صوفیه (خانقاه) صوفیه و یا تصوف ننوشته است. بلکه با عنوان «حسینیه دراویش نعمت الهیه گنابادیه» نوشته اند.

              خانقاه

    محل عبادت صوفیه «خانقاه» نام دارد که در منابع خانگه، خانقه، خانگاه و… نام دارد. عبدالرحمن جامی در نفحات الانس در مورد اولین خانقاه می نویسد:

    (نخستین خانقاه را در رمله شام یک امیر نصارى براى صوفیان ساخت. چون دو تن را دید به هم رسیدند و دست در آغوش یکدیگر کرده و آن چه از خوردنى داشتند در میان نهاده و خوردند و برفتند، امیر ترسا از یکى از ایشان پرسید: آن که بود؟ گفت: من ندانم. گفت: تو را چه بود؟ گفت: ندانم… گفت: این الفت چه بود؟ گفت: این در طریقت ما است. امیر ترسا پرسید شما جایى دارید که آن جا فراهم آیید؟ گفت: نى. گفت: من براى شما جایى سازم پس آن خانقاه به رمله ساخت.)([۸])

    این نکته بیانگر آن است که ائمه هدی(ع) توسط پیامبر اکرم(ص) ساخته نشده است حتی توسط مسلمین هم ساخته نشده است بلکه توسط یک حاکم نصرانی که تمایل به فرقه سازی و یا گروه بندی بیشتری در اسلام است ساخته شده است .

   همان گونه که محل عبادت مسیحیان (کلیسا) است و محل عبادت یهودیان (کنیسه) است و محل عبادت هندوها (معبد) است و محل عبادت مسلمانان (مسجد) است محل عبادت صوفیان (خانقاه) است.

    همین که محل عبادت مسلمین با صوفیان تفاوت دارد و دلیل بر جدای اعتقاد و اعمال شان نسبت به تمام مسلمانان است این دلیل بر بدعت گذاری در اسلام است اگر خانقاه محل مناسبی برای عبادت بود جا داشت که خود پیامبر اکرم(ص) این مکان را می ساخت اما نه پیامبر(ص) و نه امام معصوم(ع) نه مسلمانان بلکه مسیحیان برای صوفیان محل عبادت ساختند و امروزه صوفیان افتخار می کنند که در شبهای دوشنبه و جمعه به خانقاه می روند و در آنجا عبادت می کنند.

       باطن

    باطن در اعتقاد تصوف همه چیز است. اگر کسی بخواهد به کمال برسد تنها از راه عمل به باطن به کمال خواهد رسید. باطن تشکیل شده است از فکر و ذکر. فکر یعنی توجه به خداوند که در قلب صوفی نقش بسته است. ذکر یعنی بیان دو اسم از اسامی خداوند است که با دم یکی از اسامی را به کار می برد و با بازدم اسم دیگر را از ذهن و قلب خود می گذارد. تصوف به ذکر (سرمگو) هم می گوید. سرمگویی که صوفی حق ندارد به کسی بگوید تا از این جهت ذهن جستجو گر مردم علی الخصوص جوانان را برای دریافتن سر مگو جلب کنند تا از این راه جذب تصوف شوند.

    ظاهر، به تمامی امور و شئونات عملی و رفتاری و فکری انسان، غیر از باطن باشد را گویند. ظاهر در تصوف هیچ خاصیتی ندارد مگر آنکه صوفی را در یک جامعه به شکل آن جامعه در می آورد یکی از اعتقادات تصوف آن است که «الصوفی لا مذهب له» صوفی در قالب مذهب نمی گنجد. چون مذهب محدود است و صوفی نامحدود است.

    یعنی اگر یک صوفی، در جامعه مسیحی زندگی کند در ظاهر به شکل مسیحیان در می آید اندکی از آداب و رسوم آنها را عمل می کند. اما در باطن همان فکر و ذکر خودشان را دارند. صوفی در جامعه یهودی نشین به شکل یهودیان در می آید. همانند آنان رفتار می کند. و در بین بودایی ها ـ هندوها و مسلمانان در ظاهر هم رنگ با جامع می شوند اما بر همان اعتقادی که در واقع دارد معتقد می ماند و عمل می کند. در نتیجه گفته اند که ظاهر و امور ظاهری برای صوفی هیچ تأثیری در ایمان و کمال انسانی او ندارد.

    سماع

    در خانقاه هنگامی که اشعار مولوی و دیگر شاعران خوانده می شود، صوفی رقص صوفیانه می کند. این رقص به صورت جمعی و یا فردی صورت می گیرد. که قطعاً با حرکات جسمانی همراه است. به رقص صوفیانه (جمعی و یا فردی) «سماع» می گویند.

    عده ای از صوفیه قائل هستند که با پوشش خاصی که در هنگام سماع دارند از یک سو و حالتی که به بدن شکل می دهند از سوی دیگر سبب می شوند که انرژی کائنات را گرفته و برای تعمیق ایمان به یکدیگر منتقل می کنند. طبق فتوای فقهای تشیع سماع حرام است. زیرا از بدعت هایی است که به نام دین و باطن گرایی دینی در اسلام نهاده شده است و این در حالی است که پیامبر اکرم(ص) که الگو و ملاک و معیار برای تمام مسلمانان است این چنین رفتاری انجام نمی داد در قرآن به هیچ عنوان سماع مطرح نشده است. و این در حالی است که پیامبر اکرم(ص) که الگوی و ملاک و معیار برای تمام مسلمانان است این چنین رفتاری انجام نمی داد. در قرآن به هیچ عنوان، سماع مطرح نشده است.

    حال

    پس از استماع اشعار موزون و گرفتن ضرب آهنگ و سماع انجام دادن، برای صوفی یک حالت بی تابی و غشیت رخ می دهد که به آن «حال» یا «جذبه» می گویند.

    حال که به تصنعی و واقعی تقسیم می گردد ناگزیر با دو خصوصیت همراه باشد. اول؛ حرکات جسمانی دوم؛ تکرار این حرکات.

    در تصوف به حال رفتن نوعی فضیلت محسوب می شود در نتیجه برخی از صوفیه برای انکه نزد مقامات ارج و قرب بیشتری داشته باشند خود را به صورت تصنعی به حال می برند در واقع نقش کسی که به حال می رود را بازی می کنند. در هنگامی که صوفی به حال می رود هر حرکت و گفتاری برای او حلال است اگر کسی را بزند یا دشنام دهد و… هیچ اشکال و ایرادی از نظر شرعی و عرفی بر او نیست.

 

          شطحیات

    شطحیات و طامات، سخنانی غیر عقلایی غیر ارادی صوفی به حال رفته است. حال چیزی شبیه شراب در جسم و جان انسان عمل می کند. انسان حرکاتی از خود نشان می دهد که در حالت عادی که عقل او زائل نشده است آن حرکات را انجام نمی دهد و اگر از کسی ببیند تقبیح می کند هنگامی که حال پیش بیاید کلماتی را صوفی می گوید که در وضعیت عادی نمی گوید این کلمات اغراق آمیز را شطح می گویند.

    شطح آن کلمات اغراق آمیزی است که صوفی درباره خودش می گوید و همواره خود را برتر از دیگران می بیند و تصور و توهم می کند و آن کلمات را همراه آن حرکات خاص به زبان می آورد.[۹]

    بایزید بسطامى نه تنها در علم کلام و فلسفه حرف قابل اعتنایى و یا بهتر گفته شود حرفى ندارد، بلکه خود را از خداوند برتر می داند! و لیس فى جبتى سوى الله و سبحانى ما أعظم شأنى را ذکر می گیرد.

    عطار نیشابورى در «تذکره الاولیاء» ذیل ذکر بایزید بسطامى می نویسد:

«یک بار در خلوت بود بر زبانش برفت سبحانى ما أعظم شأنى چون با خود آمد مریدان با او گفتند که چنین کلمه بر زبان تو برفت شیخ گفت خداتان خصم، بایزیدتان خصم، اگر از این جنس کلمه بگویم مرا پاره پاره بکنید پس هر یکى را کاردى بداد که اگر نیز چنین سخنى آیدم بدین کاردها مرا بکشید. مگر چنان افتاد که دیگر بار همان گفت مریدان قصد کردند تا بکشندش خانه از بایزید انباشته بود اصحاب خشت از دیوار بیرون گرفتند و هر یک کاردى مىزدند چنان کارگر مىآمد که کسى کارد بر آب زند هیچ زخم کارد پیدا نمىآمد، چون ساعتى چند بر آمد آن صورت خورد مىشد بایزید پدید آمد… .»([۱۰])

    مولوى در مثنوى، این جریانِ «سبحانى أعظم شأنى»، و «لیس فى جبتى سوى الله» را به نظم در آورده و می سراید:

با مــریدان آن فقیر محتشم                                      بایزید آمد که نـــک یــزدان منم

گفت مستانه عیان آن ذوفنون                                      لا اله الا انـــــا هــا فاعبدون

چون گذشت آن حال گفتندش صباح                              تو چنین گفتى و این نبود صلاح

گفت این بار ار کنم من مشغله                                     کــاردها بر من زنید آن دم هله

حق منزه از تن و من با تنم                                        چــون چنین گـویم بباید کشتنم

چون وصیت کرد آن آزاد مرد                                        هـــر مریدى کـاردى آماده کرد

مشت گشت او باز از آن سغراق زفت                             آن وصیت هاش از خـاطر بـرفت

چون هماى بى خودى پرواز کرد                                   آن سخن را بــا یـزید آغاز کرد

عقل را سیل تحیر در ربود                                       زان قوى تر گفت که اول گفته بود

نیست اندر جبه ام الا خدا                                           چــند جـویى بر زمین و بر سما

آن مریدان جمله دیوانه شدند                                      کـاردها در جسم پاکش مىزدند

هر یکى چون ملحدان گرده کوه                                  کارد مى زد پیر خود را بى ستوه

هر که اندر شیخ تیغى مىخلید                                    بــار گونه از تـن خود مىدریـد

یک اثر نه بر تن آن ذوفنون                                  وان مریدان خسته و غرقاب خون…([۱۱])

    در جاى دیگر آمده است که، به بایزید گفتند: فرداى قیامت مردمان در زیر لواى پیغمبر اکرم(ص) باشند. گفت: به خدا قسم لوائى أعظم من لواء محمد(ص)

        اتاق تشرف

    اتاق تشرف و یا تاریک خونه یکی دیگر از بدعت هایی است که صوفیه در فرقه خود قرار داده اند. هر کسی که بخواهد به صورت رسمی صوفی بشود حتماً باید به اتاق تشرف برود تا قطب و یا شیخ از او دستگیری کند و داوطلب صوفی گری را صوفی نماید.

    اتاق تشرف سه خصوصیت دارد:

    ۱ـ دمای کنترل شده

    ۲ـ نور کنترل شده

    ۳ـ مواد تخدیری

    مقامات صوفیه با کنترل نور و دمای اتاق تشرف تلاش می کنند تا الغاء پذیری داوطلب را بیشتر کنند. مواد تخدیری گیاهی هم در اتاق تشرف به کار می رود تا تبعیت و الغاء پذیری داوطلب از قطب و یا شیخ کامل گردد.

    دلیل دیگرِ به کارگیری مواد مخدر، پابند کردن صوفیان به تصوف است. پس از آن که صوفی در اتاق تشرف صوفی شد دچار اختلال روانی و عصبی می شود که توسط گروهی به نام «پادو» شناسایی می شود و برای بار دوم و یا بار چندم تحت عنوان (تجدید بیعت) به اتاق تشرف آورده می شود تا دوباره و یا چند باره از آن مواد استشمام کند و با وضعیت طبیعی و نرمال از اتاق تشرف خارج شود.

    و این در حالی است که مکان خاصی در ایمان آورن در اسلام مطرح نیست. هیچ یک از کفار و مشرکین، خدمتِ پیامبر(ص) و یا معصومین(ع) نرسیدند برای تلقین شهادتین؛ مگر آن که در همان مکان و همان لحظه آنها مسلمان گردیدند. نه آن که پیامبر(ص) و ائمه هدی(ع) فرموده باشند که حتماً باید زیر فلان درخت، داخل مسجد، بالای کوه… اسلام آورده شود. در اسلام مکان برای مسلمان شدن؛ در ایمان و اسلام هیچ تأثیری ندارد و تنها به زبان آوردنِ شهادتین (اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله(ص)) در اسلام آوردن شخص کافی است.

    مقدمات اتاق تشرف خریدن اجناس پنجگانه است. داوطلبی که می خواهد صوفی شود باید پنج جنس را بخرد:

    ۱ـ دستمال ۲ـ نبات ۳ـ سکه ۴ـ جوز هندی ۵ـ انگشتری

    ـ دستمال را نشانه توشه راه می دانند.

    ـ نبات نشانه شیرینی زندگی آنهاست.

    ـ سکه بیانگر مال و دارایی آنهاست.

    ـ جوز هندی نشانه سرسپردگی آنهاست.

    ـ انگشتری نشانه عهد و پیمان است.

    تمام این اجناس را داوطلب در اتاق تشرف باید به قطب یا شیخ بدهد و قطب یا شیخ تک تک اینها را به داوطلب بر می گرداند و تعهدی از داوطلب می گیرد که او، به هیچ عنوان از تصوف خارج نشود و…!

    در حالی که در دین اسلام، خریدن اجناس برای وارد شدن به دین اسلام وجود نداشته است. هرگز پیامبر(ص) نفرمود که برای مسلمان شدن (مثلاً) خریدن خرما، استخوان شتر، لیف خرما… لازم و ضروری است. تنها اعتقادات راسخ، ایمان را مستحکم می کند.

    و نیز داوطلب قبل از ورود به اتاق تشرف؛ باید پنج غسل انجام دهد. اغسال پنجگانه از واجبات ورود به تصوف است. اغسال پنجگانه از این قرار است:

    ۱ـ غسل اسلام ۲ـ غسل توبه ۳ـ غسل حاجت ۴ـ غسل زیارت ۵ـ غسل جمعه[۱۲]

    ابتدا باید غسل کند که دیگر اسلامِ محمد بن عبدالله(ص) را قبول ندارد. پس از تشرف به تصوف، حلالِ محمد(ص) حرام می شود و حرامِ محمد بن عبدالله(ص) حلال می گردد. دیگر شارع برای صوفیان، پیامبر(ص) نیست. بلکه تنها قطب است و بس.

    شخص باید غسل کند که دیگر از تصوف توبه نمی کند و از اعمال گذشته خود توبه می کند. شخص باید غسل کند که از کسی حاجتی نداشته باشد و چیزی نخواهد مگر از قطب و مقامات تصوف. شخص باید غسل کند که به زیارت قبور ائمه(ع) و امامزادگان نمی رود و از آنان چیزی نمی خواهد مگر از روی مصلحت. و نیز باید غسل کند که هرگز به نماز جمعه نمی رود و با امام جمعه هیچ گونه ارتباطی نداشته باشد.

    در اسلام نابی که محمد بن عبدالله(ص) به جهانیان عرضه نمود شرط ورود به اسلام، غسل نبود و نیست. هرگز پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) نفرمودند که باید غسل کفر، غسل لات، غسل هبل، غسل عزی… کنند تا بتوانند در اسلام وارد شوند! تمام این موارد بدعت هایی است که تصوف در مسلک خود آورده است و به عنوان اسلام حقیقی و باطن اسلام خود را معرفی می کند در حالی که بداهت عقل؛ قباحت بسیاری از این احکامِ تصوف را درک می کند و انسان، وجداناً از آن منزجر می گردد.

۱ـ مکارم الاخلاق، ص ۴۷۱، وسائل الشیعه، ج ۵، ص ۳۵، اعلام الورى، ص ۲۰۳، الامالى، شیخ طوسى، ص ۵۳۷، مجموعه ورام، ج ۲، ص ۶۶، بحار الانوار، ج ۷۰، ص ۶۵ و ج ۷۴، ص ۹۲.

۲ـ عین الحیاه، مجلسى، ملا محمد باقر، صص ۱ ـ ۱۱۹۰.

۳ـ الاثنى عشریه، ص ۳۱، سفینه البحار، ج ۲، ص ۵۸.

۴ـ مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۲۳.

۵ـ همان.

۶ـ حدیقه الشیعه، صص ۳ ـ ۶۰۲، الاثنى عشریه، ص ۲۸، سفینه البحار، ج ۲، ص ۵۸.

۷ـ حدیقه الشیعه، فصل امام صادق(ع)، الاثنی عشریه، فصل دهم، سفینه البحار، باب الصاد بعده الواو.این روایات همه گویاى آن است که این فرقه نباید تأسیس و ادامه حیات دهد.

۸ـ نفحات الانس، جامى، ص ۳۱.

۹ـ در خانقاه هایی که در شهر ها وجود دارد طبق آن چه از فیلم ها مشاهده می شود و یا برخی از صوفیان تعریف می کنند حتی صدای حیوانات هم در می آورند. صدای الاغ، صدای گاو، صدای شیر… .

۱۰ـ تذکره الاولیاء، ج ۱، ص ۱۳۴.

۱۱ـ مثنوى معنوى، دفتر چهارم.

۱۲ـ منظور از غسل جمعه؛ غسل روز جمعۀ مسلمانان نیست بلکه غسل نماز جمعه است. زیرا تصوف با سیاست و سیاسیون و علماء اسلام شدیداً مخالف هستند.

About مدیر

* در آذر ماه سال 1353 در شهر تهران به دنیا آمد. داراي مداركي چون؛ لیسانس: نجوم. ليسانس: تاريخ اسلام و نيز ليسانس فلسفه اسلامي فوق لیسانس: مذاهب اسلامی و دكترا: الهيات. * استاد رسمي حوزه علميه و دانشگاه در تهران است. * در ده‌ها موضوع به ارائه گفتمان پیرامون مباحث نقد فرق تصوف، شیطان پرستی مدرن، وهابیت و راجنشیسم«اوشو»، اكنكار، سايبابا، مهربابا، قانون جذب... در دانشگاه‌ها و مجامع علمی در سطح كشور می‌پردازد. * تاكنون بيش از 32 جلد تأليف در زمينه علوم مختلف نظیر؛ فلسفه اسلامی، تاریخ اسلامی، نجوم اسلامی، تفسیر، معارف اسلامی، کلام اسلامی، مذاهب اسلامی، مباحث اجتماعی، مباحث خانواده و تعلیم و تربیت، هیدرولوژی، ژئومورفولوژی... به زبانه‌ای فارسي و عربي داشته‌ است. * هم چنين 35 مقاله به رشته تحرير در آورده‌ام، که برخی از آنها به چاپ رسیده است. * به مدت 22 سال مشغول فعالیت‌های هنري در بخش، تهیه کنندگی و کارگردانی می‌باشد، كه مستنداتِ تدوين شده در شبکه‌های مختلف سراسري و استاني پخش گرديده است.

Check Also

شریعت، طریقت و حقیقت در تصوف

  شریعت، طریقت و حقیقت در تصوف       صاحب کتاب غوالى اللئالى([۱]) نزد جمعى …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error:
رفتن به نوار ابزار