آشفتگی تصوف در سلسله و بزرگان اعتقادی
چرا باید تصوف سلسله مشخص و متقنى نداشته باشد؟! آیا این بدان خاطر نیست که عمل بعد از اندیشه صورت گرفته است. یعنى این طایفه ابتدا به خاطر برخى از نگرش هاى که از ادیان و عقائد مختلف گرفتند تصوف را تأسیس کردند و براى آن که خود را به بزرگان دین و شخصیت هاى صدر اسلام منسوب کنند تا وجهه «دینى» و یا «درون دینى» بیابند سر سلسله خود را ساخته اند. که برخى به کمیل بن زیاد، برخى به اویس، برخى به ابراهیم ادهم، برخى بشر حافى، برخى بایزید بسطامى، برخى معروف کرخى… مگر در این طایفه چه است و چقدر عریض و طویل است که این همه سر سلسله دارند؟! آیا بسیاری از این سر سلسله ها یکدیگر را قبول ندارند و تکفیر می کنند تا چه رسد به پیروان آنان. خود این تشتت در سر سلسله دلیل بر ساختگى بودن سر سلسله ها و خود فرقه نیست؟!
اگر حقیقتاً تصوف در اسلام جایگاه و خواستگاهى داشت؛ می بایست یک سر سلسله می داشت. و این تعدد سر سلسله ها نشان از مطرح نبودن این فرقه در صدر اسلام است و بیانگر ساخته شدن آن در اعصار بعدى است.
تمام فرق شیعه در ولایت امیر المومنین(ع) تردیدی ندارند. در سرچشمه اختلافی ندارند. بلکه در انتها و امام آخر اختلاف دارند که چهار امامی، هفت امامی… و دوازده امامی شدند. اما تصوف در سر سلسله خود چندان متشتت است و آشفتگی فکری ـ عقیدتی دارند که شک هر خوش بینی را بر می انگیزاند!
ادامه مطلب در کتاب «سراب هدایت» تألیف دکتر دریاکناری
درود — به من هم سر بزنید
درود – اگه بازم مثل این دارید بگذارید
ممنون
عالی…