شطحیات بایزید بسطامی
عطار نیشابورى در «تذکره الاولیاء» ذیل ذکر بایزید بسطامى می نویسد:
«یک بار در خلوت بود بر زبانش برفت سبحانى ما أعظم شأنى چون با خود آمد مریدان با او گفتند که چنین کلمه بر زبان تو برفت شیخ گفت خداتان خصم، بایزیدتان خصم، اگر از این جنس کلمه بگویم مرا پاره پاره نکنید پس هر یکى را کاردى بداد که اگر نیز چنین سخنى آیدم بدین کاردها مرا بکشید. مگر چنان افتاد که دیگر بار همان گفت مریدان قصد کردند تا بکشندش خانه از بایزید انباشته بود اصحاب خشت از دیوار بیرون گرفتند و هر یک کاردى مىزدند چنان کارگر می آمد که کسى کارد بر آب زند هیچ زخم کارد پیدا نمی آمد، چون ساعتى چند بر آمد آن صورت خورد می شد بایزید پدید آمد… .»([۱])
مولوى در مثنوى، این جریانِ «سبحانى أعظم شأنى»، و «لیس فى جبتى سوى الله» را به نظم در آورده و می سراید:
با مــریدان آن فقیر محتشم بایزید آمد که نـــک یــزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذوفنون لا اله الا انـــــا هــا فاعبدون
چون گذشت آن حال گفتندش صباح تو چنین گفتى و این نبود صلاح
گفت این بار ار کنم من مشغله کــاردها بر من زنید آن دم هله
حق منزه از تن و من با تنم چــون چنین گـویم بباید کشتنم
چون وصیت کرد آن آزاد مرد هـــر مریدى کـاردى آماده کرد
مشت گشت او باز از آن سغراق زفت آن وصیت هاش از خـاطر بـرفت
چون هماى بى خودى پرواز کرد آن سخن را بــا یـزید آغاز کرد
عقل را سیل تحیر در ربود زان قوى تر گفت که اول گفته بود
نیست اندر جبه ام الا خدا چــند جـویى بر زمین و بر سما
آن مریدان جمله دیوانه شدند کـاردها در جسم پاکش مىزدند
هر یکى چون ملحدان گرده کوه کارد می زد پیر خود را بى ستوه
هر که اندر شیخ تیغى می خلید بــار گونه از تـن خود می دریـد
یک اثر نه بر تن آن ذوفنون وان مریدان خسته و غرقاب خون…([۲])
در جاى دیگر آمده است که، به بایزید گفتند: فرداى قیامت مردمان در زیر لواى پیغمبر اکرم(ص) باشند. گفت: به خدا قسم لوائى أعظم من لواء محمد(ص).
ادامه مطلب در کتاب «سراب هدایت» تألیف دکتر دریاکناری
[۱]ـ تذکره الاولیاء، ج ۱، ص ۱۳۴.
[۲]ـ مثنوى معنوى، دفتر چهارم.