بداء از دیدگاه عامه

بداء از دیدگاه عامه

    دیدگاه قاطبه عامه نسبت به بداء در تکوینیات، یک رویکرد انکاری است. آنها اعتقادی که شیعه به بداء دارد به هیچ عنوان، قائل به آن نیستند. زیرا اعتقاد به بداء را با علم و حکمت و قدرت و تدبیر الهی، دارای منافات می‌دانند. این که ابتدا خداوند حکمی را فرستاده باشد و پس از گذشت زمانی، آن حکم را ملغی کند ناشی از جهل خداوند می‌دانند که خدای علیم علی الاطلاق از جهل منزه و مبرا است و یا ناشی از بی تدبیری و عدم حکمت خداوند می‌شمارند که خداوند حکیم و مدبر مطلق و محض، از بی تدبیری و حکمت نداشتن منزه است. هم چنین تغییر حکم الهی را ناشی از ناتوانی و خوف خداوند بر می‌شمارند. این که خداوند نمی‌توانست بخاطر ضعف و خوفی که در او بـود، حکم اصلی و دائمی‌ای که از ابتدا مد نظرش بود را برای مخلوقین اش اظهار و اعلام نماید. فلذا ابتدا حکمی را اعلام کرد که در توانش بود و پس از گذشت مدتی حکم اصلی که مراد و منظور ابتدائی‌اش بود را اعلام و اظهار نمود.

    بنابراین با این رویکرد، عامه، قائل شدن بداء برای خداوند را، مضر به توحید و صفات ذاتی الهی می‌دانند. بدین جهت منکر آن هستند و هر کسی که قائل به بداء باشد را کافر و مشرک قلمداد می­ کنند!

    از آن جهت که عامه به مطلق بداء اعتقادی ندارند، قول به بداء را مستمسک خوبی برای رمی و طرد شیعیان می‌دانند. این طرد با اتهام و نسبت دادن واژگانی نظیر؛ کفر، کفر شدید، شرک… توأم است. عامه در هر کتاب و موضوعی که از بداء نامی برده شود، در صدد توجیه آن بر می‌آیند و به اعتقادات شیعیان به بداء متعرض می‌شوند و آن را طرد می‌کنند. به گونه‌ای که این طرد از تفسیرهای مغرضانه و ناصحیحی سرچشمه می‌گیرد. تا جایی که برخی از عامه انحراف شیعیان را از یهودیان بیشتر می‌دانند.

    ارموی هندی شافعی در کتاب اصولی خود تحت عنوان «الفائق فی اصول الفقه» کفر شیعیان را از یهود در مسأله بداء، غلیظ‌تر و قبیح‌تر و صریح‌تر می‌داند. و ادعا می‌کند که شیعیان پیرامون جایز دانستن بداء به اهل بیت(ع) تهمت می‌زنند و بداء را به آنان نسبت می‌دهند! او در این باره می‌نویسد:

    «یهود قائل است: نسخ از طرف خداوند جایز نیست بخاطر این که بداء بر خداوند امتناع دارد. شیعیان قائل‌اند: بداء جایز است بخاطر این که نسخ از جانب خداوند را جایز می‌دانند. هر دو بیان کفر است و قول شیعیان در کفر بودن غلیظ­تر و قبیح­ تر و صریح­ تر است… سپس شیعیان اعتقاد به بداء را اهل بیت نسبت داده و به آنان تهمت می‌زنند… !»[۱]

    مرداوی حنبلی یکی دیگر از علماء اصولی عامه در کتاب «التحبیر شرح التحریر فی اصول الفقه» پس از لعن شیعیان، بداء بر خداوند را جایز ندانسته بلکه آن را به اجماع ائمه مسلمین کفر شمرده است. او در این باره می‌نویسد:

    «بداء بر خداوند که همان علم جدید است جایز نمی‌باشد مگر نزد شیعیان ـ که لعنت‌های الهی همان گونه که می‌بینید نصیب آنان باد ـ و آن به اجماع امامان مسلمانان کفر محسوب می‌شود.»[۲]

    اصولی دیگری به نام ابواسحاق شیرازی که از علماء عامه است در کتاب «اللمع فی اصول الفقه» در این باره می‌نویسد:

«بداء در شرع جایز نیست و بعضی از شیعیان گفته‌اند: بداء بر خداوند جایز است.»[۳]

    برخی از عامه اعتقاد به بداء را از جمله افکار یهودیان دانسته و عبدالله بن سبا[۴] را مروج این اعتقاد در بین شیعیان دانسته­ اند که نتیجه آن را، نسبت دادن جهل و نسیان به خدا و موجب کفر و الحاد است.[۵] خیاط، یکى از سران معتزله اقوالى را به شیعه نسبت می‌دهد و سپس اضافه می‌کند: «تمام شیعیان به بداء معتقدند و بداء آن است که خداوند می‌گوید کارى را انجام خواهد داد، ولى بعد بداء برایش حاصل می‌شود لذا آن کار را انجام نمی‌دهد.»[۶]

    ابوالحسن اشعرى درباره فلسفه و چرایی عقیده شیعیان به بداء می‌گوید:

    «رافضه درباره بداء سه گروه شده‌اند:

    الف) گروهى که بداء را بر خدا جایز می‌دانند؛ یعنى وقتى که خدا می‌خواهد کارى را انجام دهد و نمی‌دهد، برایش بداء حاصل شده است.

    ب) گروه دیگر معتقدند چنانچه خداوند چیزى را بداند و آن را از خلق پنهان دارد، در آن بداء جارى است، ولى اگر آشکار سازد دیگر بداء در آن روا نیست. این گروه در هر صورت، بداء را بر خدا روا می‌دانند.

    ج) گروه سوم اصلاً بداء را بر خدا روا نمی‌دانند».[۷]

    خواجه نصیرالدین طوسى از فخر رازى ـ که او را «امام المشککین» می‌نامند ـ و هم از قول سلیمان ابن جریر زیدى نقل می‌کند که امامان شیعه دو قول براى پیروان خود گذاشته‌اند که با اختیار آن، کسى بر ایشان غالب نخواهد شد:

    ۱ـ تقیه

    ۲ـ بداء

    سپس او اضافه می کند: «آنان بداء را چنین توجیه می‌کنند که اگر (امامان آنها) بگویند به زودى قدرت به دست ما می‌افتد، چون نیفتاد، خواهند گفت که براى خداوند بداء حاصل شده است؛ یعنى خداوند عزم و اراده‌اش را تغییر داده است…»[۸]

    علامه مرتضی عسکری در کتاب «البداء» پیرامون دیدگاه عامه درباره بداء می‌نویسد:

    «طبری و قرطبی و ابن کثیر در تفسیر این آیه روایتی آورده‌اند که مؤید گفتار ماست و فشرده آن چنین است:

     خلیفه دوم، عمر بن خطاب پیرامون خانه خدا طواف می‌کرد و می‌گفت:

     اَللَّهُمَّ آن کُنْتَ کَتَبْتَنی فی اَهْلِ السَّعادَه فَأثْبِتْنی فیها، وَ آن کُنْتَ کَتَبْتَنی فی اَهْلِ الشَّقاوَه وَ الذَّنب فَامْحِنی وَ أثْبِتْنی فی اَهْلِ السَّعادَه وَ الْمَغْفِرَه، فَإنَّکَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَکَ اُمُّ الْکِتاب.[۹]

     خدایا! اگر مرا در زمره سعادتمندان قرار داده‌ای، در آن استوارم دار، و اگر از شقاوتمندان و گناهکارانم نوشته­ ای، نامم را از آن محو و در میان سعادتمندانم جایگزین بفرما. زیرا، تو هر چه را بخواهی محو یا بر قرار می‌داری.

     و از قول صحابی پیامبر ابن مسعود روایت شده که می‌گفت:

     اَللَّهُمَّ آن کُنْتَ کَتَبْتَنی فِی السُّعَداءِ فَأثْبِتْنی فیهِم، وَ آن کُنْتَ کَتَبْتَنی فِی الاشْقِیاءِ فَامْحِنی مِنَ الاشْقِیاءِ وَ اکْتُبْنی فِی السُّعَداء، فَإنَّکَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَکَ اُمُّ الْکِتاب.

    خدایا! اگر مرا در زمـره سعادتمندان قرار داده‌ای، در بین آنان استوارم دار، و اگر در زمره شقاوتمندانم نوشته­ ای، از میان اشقیایم محو و در بین سعادتمندانم جایگزین فرما. زیرا، تو هر چه را بخواهی محو یا برقرار می‌داری، و کتاب اصلی نزد توست.

     و از قول ابی وائل آورده‌اند که بارها می‌گفت:

    اَللَّهُمَّ آن کُنْتَ کَتَبْتَنا أشْقِیاء فَامْحُ وَ اکْتُبْنا سُعَداء، وَ آن کُنْتَ کَتَبْتَنا سُعَداء فَأثْبِتْنا، فَإنَّکَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَکَ اُمُّ الْکِتاب.

    خدایا! اگر ما را در زمره بدبختان قرار داده‌ای، از بین آنان محو و در زمره نیک بختان­مان جایگزین فرما، و اگر در زمره نیک بختان قرارمان داده‌ای در آن استوارمان دار. زیرا، تو هرچه را بخواهی محو یا برقرار می‌داری، و کتاب اصلی نزد توست.»[۱۰]

    آنچه که مسلم است این است که بسیاری از عامه عملاً اعتقاد به بداء را مستلزم شده و پذیرفته‌اند اگرچه با مبانی اعتقادی جبری آنان سازگاری ندارد لذاست که آن را به چالش می‌کشند. در واقع آنچه را که شیعیان درباره بداء می‌گویند همان است که دیگر مسلمانان درباره نسخ می‌گویند. بنابراین حتی کسانی که با اطلاق کلمه بداء مخالف‌اند؛ ولی مفهوم و معنای آن موافق‌اند و از این جهت اختلاف میان امامیه و عامه در این امر اختلاف لفظی است.

    علماء عامه مبحث بداء را در کتب روایی «صحیح، مسند، جوامع روایی…» و کتاب‌های کلامی، تفسیری… آورده‌اند. این روایات تقریباً با همان مفهوم و توضیحی که از منابع شیعه و اقوال و سخنان علمای شیعه نقل می‌شود آمده است. اگرچه عامه در تکوینیات، بداء را محال و ممتنع می‌دانند لکن مسأله بداء امری نیست که عامه با وجود نقل روایاتی از رسول خدا(ص) به راحتی از آن بگذرند و اعتنایی به آن ننمایند. بلکه در برخی از کتاب‌هایشان فصولی را به آن اختصاص داده و آن را مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند.

    ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری در کتاب صحیح­اش از ابو هریره و او از رسول خدا(ص) روایت می‌کند که آن حضرت فرمود: در قوم بنی اسرائیل سه نفر گرفتار سه بیماری مشخص؛ یعنی پیسی، ناشنوایی و نابینایی شده بودند. برای خداوند بداء حاصل شد که ایشان را مورد امتحان قرار دهد؛ فرشته‌ای را نزد آنان فرستاد از شخصی که مبتلا به پیسی بود پرسید: چه چیزی را بیشتر از همه دوست داری؟ گفت: پوست و رنگ نیکو… .[۱۱]

    ابن حجر در کتاب فتح الباری می‌نویسد: این که در روایت آمده است؛ «برای خدا بداء حاصل شد» معنایش این است که خداوند از اول می‌دانست، سپس آن را اظهار نموده است؛ نه آن که چیزی بر خداوند مخفی بوده سپس آن را آشکار نموده باشد؛ زیرا چنین چیزی در حق خداوند محال است.[۱۲]

    ابن ابی حاتم در تفسیر آیه: «الله یتوفی الانفس» از ابن عباس روایتی نقل کرده است که گفت:

    «خداوند مردم را می‌میراند. اگر برای خدا بداء حاصل شد که روح را بگیرد، آن را گرفته و شخص می‌میرد؛ و یا آن را تا مهلت معین به تأخیر می‌اندازد؛ پس روح را به جایگاه خویش باز می‌گرداند.»[۱۳]

    هیثمی نیز در مجمع الزوائد در باب «طلوع الشمس من مغربها» از عبدالله بن عمرو روایت می‌کند:

    «خورشید هر زمان که غروب می‌کند زیر عرش رسیده پس سجده می‌نماید و از خداوند اجازه بازگشت می‌طلبد؛ پس به او اجازه داده می‌شود تا زمانی که برای خداوند بداء حاصل شود که خورشید از مغرب طلوع کند، در این هنگام خورشید مانند هر روز بالا آمده تا به زیر عرش می‌رسد، سپس اجازه بازگشت می‌طلبد اما به او اجازه داده نمی‌شود.»[۱۴]

    اگرچه در دیدگاه کلی عامه مضمون بداء پذیرفته شده است. لکن علمای عامه هر آنچه که به صراحت تحت بداء باشد را انکار می­ نمایند. انکارشان بدان خاطر است که معنای آن را به درستی درک نکرده و پنداشته‌اند که بداء با علم ذاتی و ازلی خدا در تعارض است. چنانچه فخر رازی در تفسیر خود، در ذیل آیه «خداوند هر چه را بخواهد “محو” و هر چه را بخواهد “اثبات” می‌کند، و “ام الکتاب” نزد او است.»[۱۵] می‌گوید:

    «شیعه معتقد است که بداء در مورد خداوند ممکن است و حقیقت بداء نزد آنها این است که خداوند به چیزی اعتقاد پیدا کند و سپس معلوم شود که واقع بر خلاف اعتقاد او است. و برای اثبات این مطلب به آیه یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ تمسک جسته‌اند.»[۱۶]

    سپس فخر رازی اضافه می‌کند این عقیده باطل است زیرا علم خدا از لوازم ذات او است، و آنچه چنین است تغییر و تبدل در آن محال است.[۱۷]

 

ادامه مطلب در کتاب «نسخ در قرآن از منظر فریقین» تألیف دکتر دریاکناری

 

[۱]ـ «قالت الیهود: لا یجوز النسخ من الله تعالی لامتناع البداء علیه. قالت الرافضه: یجوز البداء لجواز النسخ منه و کل کفر و الثانی أغلظ و أقبح و أصرح… ثم الرافضه بهتوا فی نسبه تجویزه الی اهل بیت حیث نقلوا جعفر الصادق رضی الله عنه انه قال البداء دیننا و دین آیائنا فی الجاهلیه و نقلوا عنه ایضاً ما بداء الله فی شیء کما بداء له فی اسماعیل… أی: فی أمر ذبحه و اتخذوا هذه الاحادیث المخترعه، مستنداً للمذهب الباطل.»، ارموی هندی شافعی، «الفائق فی اصول الفقه»، ج ۲، ص ۵۵ و ۵۶.

[۲]ـ «لا یجوز البداء علی الله و هو تجدید العلم الا عند الرافضه ـ علیهم لعائن الله تعالی تترا ـ و هو کفر باجماع ائمه المسلمین»، مرداوی حنبلی، «التحبیر شرح التحریر فی اصول الفقه»، ج ۶، ص ۲۹۸۸.

[۳]ـ «لا یجوز فی الشرع و قال بعض الرافضه: یجوز البداء علی الله تعالی.»، ابواسحاق شیرازی، «اللمع فی اصول الفقه»، ص ۱۲۰ و ۱۲۱.

[۴]ـ عبدالله بن سبأ افسانه‌ای است که مخالفان شیعه او را برای مقابله با شیعه و توجیه اعتقادات ناب شیعه به وجود آورده‌اند. فلذا در منابع عامه پیرامون عبدالله بن سبأ تناقض‌گویی وجود دارد. طبری مورخ مشهور عامه در تاریخش او را یهودی و اهل صنعای یمن معرفی می‌کند: «کان عبدالله بن سبأ یهودیاًُ من أهل الصنعاء و أمه سوداء» (عبدالله بن سبأ، یهودی بود از اهل صنعای یمن و مادرش، یک سیاه‌پوست بود.) طبری، «تاریخ الطبری»، ج ۳، ص ۳۷۸،  عبد القاهر بغدادی که از استوانه‌های کلامی و مطرح عامه و هم چنین محمد ابوزهره؛ او را اهل حیره عراق معرفی می‌نمایند: «کان یهودیاًُُ من الحیره أظهر الإسلام»، عبدالقاهر البغدادی، «الفرق بین الفرق»، ص۱۴۳، ابوزهره، محمد، «تاریخ المذاهب الإسلامیه»، ص ۳۸، در زمان مسلمان شدن عبدالله بن سبا ساختگی هم بین عامه اختلاف نظر است. طبری زمان مسلمان شدن او را عصر عثمان و عبد القاهر بغدادی زمان خلافت علی بن ابیطالب(ع) می‌دانند. طبری، «تاریخ الطبری»، ج ۳، ص ۳۷۸، عبد القاهر البغدادی، «الفرق بین الفرق»، ص ۱۵.

[۵]ـ «کانت من افکار الیهود، روجها عبدالله سبا»، علامه مجلسی، «بحار الانوار»، ج ۱، ص ۹۲ و ۹۳.

[۶]ـ «ان جمیعهم یقول بالبداء و هو ان الله یخبر بأنه یفعل الامر ثم یبدو له فلا یفعله…»، احسان ‌اللهی، ظهر، «الشیعه و السنه»، ص ۶۳.

[۷]ـ همان مدرک، ص ۱۴.

[۸]ـ طوسی، خواجه نصیرالدین، «تلخیص المحصل»، ص ۲۲۱ و ۲۲۲.

[۹]ـ بغوى، حسین بن مسعود، «معالم التنزیل فى تفسیر القرآن»‏، ج ۳، ص ۲۶، ثعلبى نیشابورى، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم‏، «الکشف و البیان عن تفسیر القرآن»‏، ج ۵، ص ۲۹، طبرى، ابو جعفر محمد بن جریر، «جامع البیان فى تفسیر القرآن»‏، ج ۱۳، ص ۱۱۳، مظهرى، محمد ثناءالله‏، «التفسیر المظهرى»‏، ج ۵، ص ۲۴۷، حقى بروسوى، اسماعیل‏، «تفسیر روح البیان»‏، ج ۴، ص ۳۸۶، قرطبى، محمد بن احمد، «الجامع لأحکام القرآن»، ج ۱۰، ص ۳۳۰، ابن کثیر، عماد الدین ابوالفداء، اسماعیل، «مقدمه سنن ابن ماجه»، ج ۱، ص ۹۰، مجلسی، «بحار الانوار»، ج ۲، ص ۵۰۷.

[۱۰]ـ عسکری، «البداء»، ص ۱۱ و ۱۲، عسکری، «بداء یا محو و اثبات الهی»، ص ۱۲ و ۱۳.

[۱۱]ـ «إِنَّ ثَلاَثَهَ فِى بَنِى إِسْرَائِیلَ أَبْرَصَ وَ أَقْرَعَ وَ أَعْمَى بَدَا لِلَّهِ أَنْ یبْتَلِیهُمْ، فَبَعَثَ إِلَیهِمْ مَلَکاً، فَأَتَى الأَبْرَصَ. فَقَالَ أَىُّ شَىْءٍ أَحَبُّ إِلَیکَ قَالَ لَوْنٌ حَسَنٌ وَ جِلْدٌ حَسَنٌ، قَدْ قَذِرَنِى النَّاسُ. قَالَ فَمَسَحَهُ، فَذَهَبَ عَنْهُ، فَأُعْطِىَ لَوْناً حَسَناً وَ جِلْداً حَسَناً… إلى آخر الحدیث»، بخاری، «صحیح بخاری»، ج ۲، ص ۳۸۴.

[۱۲]ـ «قوله: (بدا لله) بتخفیف الدال المهمله بغیر همز، أی سبق فی علم الله فأراد إظهاره، ولیس المراد أنه ظهر له بعد أن کان خافیاً؛ لأن ذلک محال فی حق الله تعالى»، ابن حجر، «فتح الباری»، ج ۶، ص ۳۶۴.

[۱۳]ـ «اللَّهُ یتَوَفَّى الأَنفُسَ» قال: «فإن بدا لله أن یقبضه قبض الروح، فمات، أو اُخر أجله رد النفس إلى مکانها من جوفه»، ابن ابی حاتم، «تفسیر القرآن العظیم»، ج ۱۰، ص ۳۲۵۲، سیوطی، «الدر المنثور»، ج ۵، ص ۳۲۹.

[۱۴]ـ «أنها [الشمس] کلما غربت أتت تحت العرش فسجدت و استأذنت فی الرجوع فأذن لها فی الرجوع حتى إذا بدا لله أن تطلع من مغربها فعلت کما کانت تفعل أتت تحت العرش فسجدت و استأذنت فی الرجوع فلم یرد علیها شیء، ثم تستأذن فی الرجوع فلا یرد علیها شیء … الحدیث»، هیثمی، «مجمع الزوائد»، ج ۸، ص ۸.

[۱۵]ـ «یمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ»، سوره رعد: ۱۳، آیه ۳۹.

[۱۶]ـ «قالت الرافضه: البداء جائز على اللّه تعالى، و هو أن یعتقد شیئاً ثم یظهر له أن الأمر بخلاف ما اعتقده، و تمسکوا فیه بقوله: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ. و اعلم أن هذا باطل لأن علم اللّه من لوازم ذاته المخصوصه، و ما کان کذلک کان دخول التغیر و التبدل فیه محالاً.»، فخررازی، «مفاتیح الغیب»، ج ۱۹، ص ۵۲.

[۱۷]ـ مطابق احادیث اهل بیت(ع) سه نوع قضا و قدر وجود دارد:

۱ـ قضای حتمی و جزمی، احدی از آن اطلاع ندارد، تنها خداوند می‌داند و آن عبارت است از علم کلی مطلق و لایتناهی خداوند نسبت به موجودات از ازل تا ابد. این نوع از قضا و قدر را قرآن به ام الکتاب یاد می‌کند. در این مرحله کسی قائل به بداء نشده است. «وَ مَا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّهٍ فِی الارْضِ وَ لا فِی السَّمَاءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذَٰلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ» آیه ۶۱ از سوره یونس. و «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَ یَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلا یَعْلَمُهَا وَ لا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الارْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یَابِسٍ إِلا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ» آیه ۵۹ از سوره انعام.

۲ـ قضای حتمی و جزمی، که خداوند می‌داند و به ملائکه و انبیاء و امامان اظهار داشته است. تخلف در این راه ندارد. مثلاً اسلام به طور یقین جهانی می‌شود و یا قومی عذاب می‌گردند و یا شده‌اند.

۳ـ قضا و قدری که خداوند به انبیاء و فرشتگان و امامان اعلام کرده اما حتمی نیست بلکه معلق است. (قضای معلق) اگر مشیت من بر خلاف تعلق نگیرد، و اگر مشیت خداوند بر خلاف تعلق بگیرد این کار انجام نمی‌گیرد. آن بدائی که می‌گوییم جایز است در این نوع است. مثلاً خداوند می‌دانست که زید فردا خواهد مرد و می‌دانست که اگر فردا صدقه ندهد می‌میرد و می‌دانست که زید فردا صدقه خواهد داد پس نخواهد مرد. این قسم معلوم حق است. از این دانسته‌ها و علم خداوند دو قضیه شرطیه حاصل می‌گردد. اگر زید فردا صدقه ندهد می‌میرد. اگر زید فردا صدقه بدهد نمی‌میرد. قضای الهی تعلق گرفته به موت زید، ولی مشروط به این که صدقه ندهد. اگر صدقه داد این قضای معلق شرطش حاصل نشده، پس این هم حاصل نمی‌شود. در این قسم بداء ممکن است. در حقیقت خداوند خبر به یونس می‌دهد که اما قضای معلق نمی‌گیرد یعنی شرطش را نمی‌گوید که اگر این امت توبه نکنند عذاب می‌آید و اگر توبه کنند عذاب نمی‌آید. خداوند می‌دانست که اگر توبه کنند عذاب برداشته می‌شود و می‌دانست که توبه خواهد کرد و عذاب از آنها برداشته خواهد شد پس این مستلزم جهل نیست.

About مدیر

* در آذر ماه سال 1353 در شهر تهران به دنیا آمد. داراي مداركي چون؛ لیسانس: نجوم. ليسانس: تاريخ اسلام و نيز ليسانس فلسفه اسلامي فوق لیسانس: مذاهب اسلامی و دكترا: الهيات. * استاد رسمي حوزه علميه و دانشگاه در تهران است. * در ده‌ها موضوع به ارائه گفتمان پیرامون مباحث نقد فرق تصوف، شیطان پرستی مدرن، وهابیت و راجنشیسم«اوشو»، اكنكار، سايبابا، مهربابا، قانون جذب... در دانشگاه‌ها و مجامع علمی در سطح كشور می‌پردازد. * تاكنون بيش از 32 جلد تأليف در زمينه علوم مختلف نظیر؛ فلسفه اسلامی، تاریخ اسلامی، نجوم اسلامی، تفسیر، معارف اسلامی، کلام اسلامی، مذاهب اسلامی، مباحث اجتماعی، مباحث خانواده و تعلیم و تربیت، هیدرولوژی، ژئومورفولوژی... به زبانه‌ای فارسي و عربي داشته‌ است. * هم چنين 35 مقاله به رشته تحرير در آورده‌ام، که برخی از آنها به چاپ رسیده است. * به مدت 22 سال مشغول فعالیت‌های هنري در بخش، تهیه کنندگی و کارگردانی می‌باشد، كه مستنداتِ تدوين شده در شبکه‌های مختلف سراسري و استاني پخش گرديده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error:
رفتن به نوار ابزار