خدا در تورات
«قسمت سوم»
خداوند در تورات به گونهای معرفی شده است که کمترین بخشش را ندارد او شائول و پسرانش را به خاطر آن که گاو و گوسفند عمالیقی ها را نکشتند و به آنها رحم کردند و به غنمیت گرفتند عصبانی میشود و شائول را از پادشاهی کنار میگذارد و به همین جرم او را توسط و پسرانش را به دست فلسطینیان میکشد تا نسلی از او باقی نماند!
«روزی سموئیل به شائول گفت: خداوند مرا فرستاد که تو را مسح کنم تا بر قوم او، اسرائیل سلطنت کنی. پس الان به پیغام خداوند قادر متعال توجه کن. او میفرماید: من مردم عمالیق را مجازات خواهم کرد، زیرا وقتی قوم اسرائیل را از مصر بیرون میآوردم، آنها نگذاشتند از میان سرزمین شان عبور کنند. حال برو و مردم عمالیق را قتل عام کن. بر آنها رحم نکن، بلکه زن و مرد و طفل شیرخواره، گاو و گوسفند، شتر و الاغ، همه را نابود کن.
پس شائول لشکر خود را که شامل دویست هزار سرباز از اسرائیل و ده هزار سرباز از یهودا بود در تلایم سان دید. بعد شائول با لشکر خود به طرف شهر عمالیقی ها حرکت کرد و در درهای کمین نمود. او برای قینی ها این پیغام را فرستاد: از میان عمالیقی ها خارج شوید وگرنه شما نیز با آنها هلاک خواهید شد. شما نسبت به قوم اسرائیل، هنگامی که از مصر بیرون آمدند، مهربان بودید و ما نمیخواهیم به شما آزاری برسد. پس قینی ها آنجا را ترک گفتند.
آنگاه شائول، عمالیقی ها را شکست داده، آنها را از حویله تا شور که در سمت شرقی مصر است، تار و مار کرد. او اجاج پادشاه عمالیق را زنده دستگیر کرد، ولی تمام قومش را از دم شمشیر گذراند.
اما شائول و سپاهیانش بر خلاف دستور خداوند، اجاج پادشاه و بهترین گاوها و گوسفندها و چاقترین برهها را زنده نگاه داشتند. آنها هر چه را که ارزش داشت نابود نکردند، ولی هر چه را که بی ارزش بود از بین بردند.
به همین سبب خداوند به سموئیل فرمود: متأسفم که شائول را به پادشاهی برگزیدم، چون از من برگشته و از فرمان من سرپیچی نموده است. سموئیل چون این را شنید بسیار متأثر شد و تمام شب در حضور خدا ناله کرد.
سموئیل صبح زود برخاست و روانه شد تا شائول را پیدا کند. به او گفتند که شائول به کوه کرمل رفت و در آنجا ستونی به یاد بود خود بر پا نمود و از آنجا هم به جلجال رفته است.
وقتی سموئیل شائول را پیدا کرد، شائول پس از سلام و احوالپرسی به او گفت: دستور خداوند را انجام دادم.
سموئیل پرسید: پس این بع بع گوسفندان و صدای گاوان که می شنوم چیست؟
شائول جواب داد: افراد من، گوسفندها و گاوهای خوب و چاق را که از عمالیقی ها گرفتهاند، زنده نگاه داشتهاند تا آنها را برای خداوند، خدایت قربانی کنند، آنها بقیه را از بین بردهاند.
سموئیل به شائول گفت: گوش کن تا آنچه را که خداوند دیشب به من گفت به تو بگویم.
شائول پرسید: خداوند چه گفته است؟
سموئیل جواب داد: وقتی که تو شخص گمنام و کوچکی بودی، خداوند تو را به پادشاهی اسرائیل برگزید. او تو را فرستاد تا عمالیقی های گناهکار را ریشه کن کنی. پس چرا کلام خداوند را اطاعت نکردی و حیوانات آنها را به غنمیت گرفته، مخالف خواست خداوند انجام دادی؟
شائول پاسخ داد: من از خداوند اطاعت کردم و هر آنچه که به من گفته بود، انجام دادم؛ اجاج، پادشاه عمالیقی ها را آوردم ولی بقیه را هلاک کردم. اما سپاهیان بهترین گوسفندان و گاوان را گرفته، با خود آوردند تا در جلجال برای خداوند، خدایت قربانی کنند.
سموئیل در جواب گفت: آیا خداوند به قربانیها خشنود است یا به اطاعت از کلامش؟ اطاعت بهتر از قربانی است. اگر او را اطاعت میکردی، خشنودتر میشد تا اینکه برایش گوسفندهای فربه قربانی کنی. نا اطاعتی مثل گناه جادوگری است و خودسری مانند بت پرستی میباشد. چون به کلام خداوند توجه نکردی، او هم تو را از مقام پادشاهی بر کنار خواهد کرد.
سرانجام شائول اعتراف نموده، گفت: گناه کردهام! از دستور خداوند و از سخن تو سرپیچی نمودهام، چون از مردم ترسیدم و تسلیم خواست ایشان شدم. التماس میکنم مرا ببخش و با من بیا تا بروم و خداوند را عبادت کنم.
اما سموئیل پاسخ داد: من با تو نمیآیم. چون تو از فرمان خداوند سرپیچی کردی، خداوند نیز تو را از پادشاهی اسرائیل بر کنار کرده است. همین که سموئیل برگشت که برود، شائول ردای او را گرفت تا او را نگه دارد، پس ردای سموئیل پاره شد. سموئیل به او گفت: امروز خداوند سلطنت اسرائیل را از تو گرفته و همین گونه پاره کرده و آن را به کسی که از تو بهتر است، داده است. خدا که جلال اسرائیل است، دروغ نمیگوید و قصدش را عوض نمیکند، چون او انسان نیست که فکرش را تغییر دهد.
شائول بار دیگر التماس نموده، گفت: درست است که من گناه کردهام، اما خواهش میکنم احترام مرا در حضور مشایخ و مردم اسرائیل نگه داری و با من بیایی تا بروم و خداوند، خدای تو را عبادت کنم. سرانجام سموئیل قبول کرد و با او رفت و شائول خداوند را عبادت نمود.
سموئیل دستور داد اجاج، پادشاه عمالیق را نزد او ببرند. اجاج با خوشحالی نزد او آمد، چون فکر میکرد خطر مرگ گذشته است. اما سموئیل گفت: چنانکه شمشیر تو زنان زیادی را بی اولاد گردانید، هم چنان مادر تو بی اولاد خواهد شد. سپس او را در حضور خداوند، در جلجال قطعه قطعه کرد. بعد سموئیل به رامه رفت و شائول به خانهاش در جبعه بازگشت. پس از آن سموئیل دیگر شائول را ندید، اما همیشه برایش عزادار بود، و خداوند متأسف بود از این که شائول را پادشاه اسرائیل ساخته بود.»[۱۵]
اما چگونه کشته شدن شائول در تورات این گونه آمده است:
«فلسطینیها با اسرائیلیها وارد جنگ شدند و آنها را شکست دادند. اسرائیلیها فرار کردند و در دامنه کوه جلبوع تلفات زیادی به جای گذاشتند. فلسطینی ها شائول و سه پسر او یوناتان، ابینادات و ملکیشوع را محاصره کردند و هر سه را کشتند. عرصه بر شائول تنگ شد و تیر اندازان فلسطینی دورش را گرفتند و او را مجروح کردند.
شائول به محافظ خود گفت: پیش از این که به دست این کافرها بیفتم و رسوا شوم، تو با شمشیر خودت مرا بکش!
ولی آن مرد ترسید این کار را بکند. پس شائول شمشیر خودش را گرفته، خود را بر آن انداخت و مرد. محافظ شائول چون او را مرده دید، او نیز خود را روی شمشیرش انداخت و مرد. شائول و سه پسر او با هم مردند و به این ترتیب خاندان سلطنتی شائول بر افتاد.
وقتی اسرائیلیها ساکن دره یزرعیل شنیدند که سپاه اسرائیل شکست خورده و شائول و پسرانش کشته شدهاند، شهرهای خود را ترک کردند و گریختند. آنگاه فلسطینی ها آمدند و در آن شهرها ساکن شدند.
روز بعد که فلسطینی ها برای غارت کشته شدگان رفتند، جنازه شائول و پسرانش را در کوه جلبوع پیدا کردند.
آنها اسلحه شائول را گرفتند و سر او را از تن جدا کرده، با خود بردند. سپس اسلحه و سر شائول را به سراسر فلسطین فرستادند تا خبر کشته شدن شائول را به بتهای و مردم فلسطین برسانند. آنها اسلحه شائول را در معبد خدایان خود گذاشتند و سرش را به دیوار معبد بت داجون آویختند.
وقتی ساکنان یابیش جلعاد شنیدند که فلسطینی ها چه بلایی بر سر شائول آوده اند، مردان دلاور خود را فرستادند و ایشان جنازه شائول و سه پسر او را به یابیش جلعاد آوردند و آنها را زیر درخت بلوط به خاک سپردند و یک هفته برای ایشان روزه گرفتند.
مرگ شائول به سبب نافرمانی از خداوند و مشورت با احضار کننده ارواح بود. او از خداوند هدایت نخواست و خداوند هم او را نابود کرد و سلطنتش را به داود پسر یسی داد.» [۱۶]
خدایی را که تورات به یهودیان و دیگر مردم زمین معرفی میکند خدایی است که زبانهای مختلف را به وجود میآورد تا مردم هم زبان نباشند و علیه او توطئه نکنند!
در تورات در این باره این گونه آمده است:
«در آن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن میگفتند. جمعیت دنیا رفته رفته زیاد میشد و مردم به طرف شرق کوچه میکردند. آنها سرانجام به دشتی وسیع و پنهاور در بابل رسیدند و در آنجا سکنی گزیدند. مردمی که در آنجا میزیستند با هم مشورت کرده، گفتند: بیایید شهری بزرگ بنا کنیم و برجی بلند در آن بسازیم که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خود پیدا کنیم. بنای این شهر و برج مانع پراکندگی ما خواهد شد. برای بنای شهر و برج آن خشتهای پخته تهیه نمودند. از این خشتها به جای گچ استفاده کردند. اما هنگامی که خداوند به شهر و برجی که در حال بنا شدن بود نظر انداخت، گفت: زبان همه مردم یکی است و متحد شده، این کار را شروع کردهاند. اگر اکنون از کار آنها جلوگیری نکنیم، در آینده هر کاری بخواهند انجام خواهند داد. پس زبان آنها را تغییر خواهیم داد تا سخن یکدیگر را نفهمند. این اختلاف زبان موجب شد که آنها از بنای شهر دست بردارند؛ و به این ترتیب خداوند ایشان را روی زمین پراکنده ساخت. از این سبب آنجا را بابل (یعنی اختلاف) نامیدند. چون در آنجا بود که خداوند در زبان آنها اختلاف ایجاد کرد و ایشان را روی زمین پراکنده ساخت.» [۱۷]
تورات، خدایی را معرفی میکند که در خیمه زندگی میکند و از پیامبرانش به خاطر نساختن منزل مطلوب برای او گله مینماید! تورات این جریان این گونه نقل میکند:
«ولی همان شب خدا به ناتان فرمود که برود و به خدمتگزار او داود چنین بگوید: تو آن کسی نیستی که باید برای من خانهای بسازد. زیرا من هرگز در ساختمانی ساکن نبودهام. از آن زمان که بنی اسرائیل را از مصر بیرون آوردم تا به امروز خانه من یک خیمه بوده است و از جایی به جای دیگر در حرکت بودهام. در طول این مدت هرگز به هیچکدام از رهبران اسرائیل که آنها را برای شبانی قوم خود تعیین نموده بودم، نگفتم که چرا برایم خانهای از چوب سرو نساختهاید؟»[۱۸]
خدا در جسم پیغمبرش حلول میکند او به پیغمبرش این چنین میگوید:
«او به من فرمود: ای انسان خاکی، برخیز و بایست تا با تو سخن گویم. هنگامی که او با من تکلم میکرد، روح خدا داخل من شد و مرا برخیزاند. آنگاه آن صدا را باز شنیدم.» [۱۹]
خدای تورات خدایی است که با پیغمبرش ابراهیم کباب و غذا میخورد و زیر سایه درخت استراحت میکند!
«هنگامی که ابراهیم در بلوطستان ممری سکونت داشت، خداوند بار دیگر بر او ظاهر شد. شرح واقع چنین است: ابراهیم در گرمای روز بر در خیمه خود نشسته بود. ناگهان متوجه شد که سه مرد به طرفش میآیند. از جا برخاست و به استقبال آنها شتافت. ابراهیم رو به زمین نهاده، گفت: ای سروران، تمنا میکنم اندکی توقف کرده، در زیر سایه این درخت استراحت کنید. من میروم و برای شستن پاهای شما آب میآورم. لقمه نانی نیز خواهم آورد تا بخورید و قوت بگیرید و بتوانید به سفر خود ادامه دهید. شما مهمان من هستید.
آنها گفتند: آنچه گفتی بکن.
آنگاه ابراهیم با شتاب به خیمه برگشت و به ساره گفت: عجله کن! چند نان از بهترین آردی که داری بپز. سپس خودش به طرف گله دویده، یک گوساله خوب گرفت و به نوکر خود داد تا هر چه زودتر آن را آماده کند. طولی نکشید که ابراهیم مقداری کره و شیر و کباب برای مهمانان خود آورد و جلو آنها گذاشت و در حالی که آنها مشغول خوردن بودند، زیر درختی در کنار ایشان ایستاد.» [۲۰]
این موارد تنها بخشی از دیدگاه تورات پیرامون خداوند بود که آورده شد. مواردی از این قبیل سبب برداشتهای ناصحیح از توان، قدرت، جلالت، علم… خداوند شده است و به شیطان پرستان جرأت داده است که در برابر خداوند بایستند تا به زعمشان او را شکست دهند. ما بر اساس این آیات و آیات دیگری که ذکر خواهیم کرد، ریشه و بن مایه شیطان پرستی را در عهدین تحریف شده میدانیم.
تورات نه تنها در مورد خداوند آیات این چنینی دارد بلکه پیامبران الهی را هم بی آبرو میکند، در مورد حضرت لوط(ع) که انبیاء الهی است میگوید که او شراب خود و با دو دختر خود همبستر شد و آنها را حامله نمود و دختران لوط که از پدر باردار شدند فرزندانی به دنیا آوردند که قبیلهای از آنها به وجود آمد! در مورد شراب خواری نوح، زنای داود، ازدواج با محارم… !
این موارد تنها بخشی از دیدگاه تورات پیرامون خداوند بود که آورده شد. مواردی از این دست سبب برداشتهای ناصحیح از توان، قدرت، جلالت، علم… خداوند شده است و به شیطان پرستان جرأت داده است که در برابر خداوند بایستند تا او را شکست دهند.
ادامه مطالب در کتاب «سایه باوران» تألیف حجه الاسلام دکتر دریاکناری
[۱۵] کتاب سموئیل۱، باب ۱۵، آیات ۱ تا ۳۵، بخش (خدا شائول را رد میکند.).
[۱۶] کتاب تواریخ، باب ۱۰، آیات ا تا ۱۴، بخش (مرگ شائول).
[۱۷] سفر پیدایش، باب ۱۱، آیات ۱ تا ۹، بخش (برج بابل).
[۱۸] کتاب تواریخ ۱، آیات ۳ تا ۷، بخش (وعده خداوند به داوود).
[۱۹] کتاب حزقیال نبی، باب ۲، آیات ۱ الی ۳، بخش (دعوت خدا از حزقیال).
[۲۰] سفر پیدایش، باب ۱۸، آیات ۱ تا ۲۴، بخش (وعده تولد پسر ابراهیم).